روزی شخصی در حال نماز خواندن در راهی بود و مجنون بدون این که متوجه شود از بین او و مهرش عبور کرد مرد نمازش را قطع کرد و داد زد هی چرا بین من و خدایم فاصله انداختی مجنون به خود آمد و گفت من که عاشق لیلی هستم تو را ندیدم تو که عاشق خدای لیلی هستی چگونه مرا دیدی
نوشته شده توسط : علی انصاری
نظرات دیگران [ نظر]
در مدرسه از نشاطمان کم کردند از فرصت ارتباطمان کم کردند هر وقت به هم عشق تعارف کردیم از نمره انضباطمان کم کردند...
نوشته شده توسط : علی انصاری
نظرات دیگران [ نظر]
یا صاحب الزمان مرا دریاب که دل دریایی من بی تو مرداب است
نوشته شده توسط : علی انصاری
نظرات دیگران [ نظر]
ماه روشن من! چه نیاز به نور کمرنگ مهتاب! که شبهای تاریک ما، در حسرت ماه دیدگان توست.... چه سود! این روزها و هفته ها را وقتی تو نیستی... اللهم عجل لولیک الفرج
نوشته شده توسط : علی انصاری
نظرات دیگران [ نظر]
چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی چه بغض ها که در گلو رسوب شد نیامدی تمام روزهای هفته را به انتظار جمعه ام دوباره جمعه صبح ظهر شد غروب شد نیامدی برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم نه ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی
نوشته شده توسط : علی انصاری
نظرات دیگران [ نظر]