وقتی صدای آشنایی این حوالی نیست بگذار شب جاری شود در خود? ملالی نیست
نوشته شده توسط : علی انصاری
نظرات دیگران [ نظر]
آدمی فقط در یک صورت حق دارد به دیگری از بالا نگاه کند:
و آن هنگامیست که بخواهد دست دیگری که بر زمین افتاده بگیرد تا اورا بلند کند
نوشته شده توسط : علی انصاری
نظرات دیگران [ نظر]
آیینه گی نه کار هر شیشه ی شکسته ی غبار گرفته ایی است ، از خود گذشتن می خواهد ، که تا از خود نگذری نور خدا در تو جلوه نمی کند
نوشته شده توسط : علی انصاری
نظرات دیگران [ نظر]
یادم باشد که . . .
هر جنسی را که نیاز ندارم نخرم
حتی اگر حراج باشد
نوشته شده توسط : علی انصاری
نظرات دیگران [ نظر]
عاقد دوباره گفت: "وکیلم?..." پدر نبود
ای کاش در جهان ره و رسم سفر نبود
گفتند: رفته گل...نه ، گلی گم... دلش گرفت
یعنی که از اجازه بابا خبر نبود
هجده بهار منتظرش بود و برنگشت
آن فصلهای سرد که بی درد سر نبود
ای کاش نامه یا خبری ، عطر چفیه ای
رؤیای دخترانه ی او بیشتر نبود
عکس پدر ، مقابل آیینه ، شمعدان
آن روز دور سفره بجز چشم تر نبود
عاقد دوباره گفت : "وکیلم؟..." دلش شکست
یعنی به قاب عکس امیدی دگر نبود
او گفت: با اجازه بابا... بله... بله...!
مردی که غیر آینه ای شعله ور نبود
نوشته شده توسط : علی انصاری
نظرات دیگران [ نظر]